زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
طـفــلــم امــا غــم نــهـان دارم در دلــم درد بـــیــکـــران دارم خـاطـرات بـدی ز بـزم شـراب شکوه از چوب خـیـزران دارم طـفـلـم امـا شـبـیـه پـیــر زنــان مـو سـپــیــدم قــد کــمــان دارم سایـهات کـم نـشـد دمی ز سرم از ســرت بــاز سـایـبــان دارم سرت از دست خـصم میگیرم تــا کـمـی در بــدن تــوان دارم جـای تو نیست بین تـشـت طلا بـر سـرت جـای به از آن دارم جای خـوش کن به دامـنـم بـابـا بـغــلـم کـن هـنــوز جــان دارم ای فـــدای لـب تــرک تــرکـت بـر لـبـت اشـک بـیامـان دارم جـای ســالـم نــمـانـده در بـدنـم درد جـانـسوز اسـتـخـوان دارم رفتی و خـیمهها به یـغـما رفت گــلـه از دسـت ســاربـان دارم اصلا از دخـتـرت خـبـر داری که چـرا بر رخـم نـشـان دارم؟ دست و پا گـیر خـواهرت بودم خجلت از روی عمه جان دارم |